جدول جو
جدول جو

معنی دم بوری - جستجوی لغت در جدول جو

دم بوری
دم بریده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جمبوری
تصویر جمبوری
اجتماع پیشاهنگان چند کشور در یک محل برای اعلام همبستگی و صلح
فرهنگ فارسی عمید
(دَ مَ)
شیخ احمد بن عبدالمنعم... دمنهوری المذاهبی ای حنفی مالکی شافعی حنبلی الازهری. وی در دمنهور به سال 1101 هجری قمری بدنیا آمد و در دانشگاه الازهر به تحصیل علوم پرداخت و مورد توجّه و قبول علمای مذاهب اربعه قرارگرفت. دمنهوری حافظۀ شگفت انگیزی داشت و کتب بسیاری تألیف کرد، از آنجمله است: 1- ایضاح المشکلات من متن الاستعارات. 2- ایضاح المبهم من معانی السلم. 3 -حلبه اللب المصون بشرح الجوهر المکنون. 4- سبیل الرشاد الی نفع العباد. مرگ وی به سال 1192 هجری قمری اتفاق افتاده است. (از معجم المطبوعات مصر ج 1 ص 882)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رِ)
دهی است از دهستان پایین شهرستان نهاوند. واقع در 4هزارگزی باختر نهاوند کنار رود خانه گاماسیاب. سکنۀ آن 300 تن و آب آن از رود خانه گاماسیاب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دستۀ برگ که بدان با شاخ پیوندد. (یادداشت مؤلف). میلۀ باریکی را که قطورتر از پهنک می باشد و پهنک به وسیلۀ آن به ساقۀ نبات متصل می گردد دم برگ نامند، شکل دم برگ در گیاهان مختلف متفاوت است، مثلاً گاهی استوانه شکل است مانند دم برگ داردوست و تبریزی، و گاهی مقعر و شیاردار و ناودانی شکل است مانند دم برگ نمدار. در نباتات آب زی تراپاناتانس قسمتی از دم برگ متورم و مملو از هوا می باشد و نبات به وسیلۀ آن در سطح آب شناور می گردد. (از گیاه شناسی ثابتی صص 244- 245)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ رِ)
دهی است از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد. آب آن از چشمه. سکنۀ آن 180 تن. ساکنان از طایفۀ بوالی هستند و زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
زالزالک وحشی سرخ میوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش اسدآباد شهرستان همدان. واقع در 35هزارگزی شمال باختری اسدآباد. سکنۀ آن 350 تن می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. در تابستان اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نوعی انبردست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تملق و چاپلوسی، فریب. (ناظم الاطباء). و رجوع به دم باز شود، ریشخند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
تنفر از یکدیگر. بغضاء: و ألقینا بینهم العداوه و البغضاء... (قرآن 64/5) ، میان جهودان و ترسایان دشمنی و دل دوری افکندیم. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 188 س 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دل کور بودن. سیاه دلی. بی بصیرتی. کوردلی:
ز دل کوری به کار دل فروماند
در آن محنت چو خر در گل فروماند.
نظامی.
رجوع به دل کور شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَ / خُ)
سازگاری. همفکری. همدلی. دم خور بودن. موافقت با کسی یا کسانی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دم خور شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
منسوب است به دمنهور که شهرکیست در اسکندریۀ مصر
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بَ)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم. واقع در 75هزارگزی جنوب راین. سکنۀ آن 1887 تن می باشد. آب آن از قنات و چشمه و رودخانه تأمین می شود. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ بو)
دوائی است که زنان با آن رنگ موی گیسوان بگردانند برنگ خرمایی روشن
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم بو. رجوع به هم بو شود
لغت نامه دهخدا
(دامْ)
نام قصبه ای مرکز قضا درجمهوری کنکتیکوت ممالک متحدۀ آمریکای شمالی. واقع در 45هزارگزی غربی نوهاون. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مو بوری
تصویر مو بوری
دارای موهای بور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خوری
تصویر کم خوری
کم خوردن کم خوراکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم زوری
تصویر کم زوری
کم زور بودن اندک نیرو بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدم بوسی
تصویر قدم بوسی
پایبوسی چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
دوائی است که زنان با آن رنگ موی گیسوان بگردانند، به رنگ خرمائی روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آوری
تصویر دل آوری
دلیری شجاعت، جنگجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل دوری
تصویر دل دوری
تنفر از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم بازی
تصویر دم بازی
تملق و چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم قمری
تصویر دم قمری
دم ناژو نام آوازی است در خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمبوری
تصویر جمبوری
((جَ))
اجتماع پیشاهنگان نقاط مختلف در یک محل، کنگره پیشاهنگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم باوری
تصویر هم باوری
اعتماد متقابل
فرهنگ واژه فارسی سره
اجباری، جبری، مجبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رفت و آمد
فرهنگ گویش مازندرانی
دزدی، گل شقایق، از سمت در
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بریده
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا و پایین پریدن، نوعی بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی